به یاد اولین باری که تو را دیدم، سه سال پیش، یک شب بود. تو نگهبانی میدادی و من مقداری میوه برداشتم.
و برای دیدنت یه خوراکی مختصر خوردم. اولین باری که من رو تو اینترنت دیدیم، یه سری تفاوتها بینمون وجود داشت. راحت باش. انگار
در واقعیت درونگراتر باشم، اما به من احساس بسیار واقعبینانهای داد. تو به ارتش پیوستی تا به ... خدمت کنی.
کشور در سن ۱۷ سالگی و انتخاب یک حرفه عالی آتش نشانی. امسال هفتمین سال شرکت در بزرگ است
حرفه آتش نشانی. یادت هست به من چه گفتی: وقتی به ارتش پیوستی، نامهای به پدرت نوشتی و در آن گفتی:
«من امروز شروع به خاموش کردن آتش کردم و یک آتشنشان واقعی شدم. من اینجام. زندگی خوبی داشته باشید، مامان و بابا چطورند؟
دلت خیلی برام تنگ شده، من خیلی دلم برات تنگ شده، تو باید حاضر باشی غذا بخوری، پس انداز نکن، من پول درمیارم
«برای تو.» تو ۱۷ ساله بودی که این کلمات را گفتی، رویای تو این است که یک آتشنشان واجد شرایط شوی، و حالا، تو رهبری...
هر روز در اسکادران تمرین میکنید، و همچنین به دستاوردهایی هم رسیدهاید.
در مرحله بعد، میخواهم از زمان به عنوان گرهای برای روایت داستانمان استفاده کنم.
سال اولی که با هم بودیم، وقتی من سال سوم بودم، خیلی کوچک بودم و تو مدام به من میگفتی که این کار را نمیکنم.
بهت قول میدم چون آدم ایدهآل من نبودی. برای یک ماه و نیم آینده، با من چت میکنی.
هر روز، و تو با من در مورد تمرین روزانه، وعدههای غذایی، زندگی و نظم و انضباطت صحبت خواهی کرد. یادم میآید وقتی برای اولین بار
شروع کردم، اغلب به خاطر حرفهایم اشک میریختی. گفتی که هیچکس تا حالا این را به تو نگفته است.
چون تو هیچوقت با کسی رابطه نداشتی. البته، ما هر روز دعوا هم میکنیم، من خیلی بدخلقم، من اغلب
با سنگدلانهترین کلمات از تو بخواهند که بروی، و پیشنهاد جدایی بدهند. اما تو هرگز به این فکر نکردی
هر بار تسلیم میشدم، اما تو خیلی با من همراه بودی.
سال دوم زندگی مشترکمان بود، اما وقتی سال آخر دبیرستان بودم، نزدیک بود با مشکل استخدام مواجه شوم و
در عین حال، من با این مشکل هم مواجه شدم که بسیاری از مردم فکر میکنند فصل فارغالتحصیلی، فصل جدایی است. من
نمیدانم چه احساسی داری، احتمالاً هرگز نمیخواستم آنجا را ترک کنم، بنابراین چنین فکری نداشتم. من محل کارم را نزدیک محل کار شما انتخاب کردم.
خانه، اما آن تصمیم تقریباً زندگی من را خراب کرد. هر خانواده شما "تخصص" خاص خود را دارد و بله، من دوست ندارم
آنها. این حتی زندگی من را محدود کرد، در این دوره، ما مرتباً شروع به دعوا کردیم، فکر می کنید خانواده شما در جریان نیستند
تقصیر، منم. تو تمام تلاشت رو میکنی که دوام بیاری، کاری میکنی که احساس کنم انتخابم اشتباهه.
سومین سال با هم بودنمان، و بقیهاش هم به خاطر کارهای خانه و دعواهای مکرر بود. این به خاطر توست
پدر و مادرم، من قاطعانه فوژو را ترک کردم و تصمیم گرفتم به شیامن بیایم.
در طول این سه سال، چیزهای خوبی هم وجود دارد. بیایید اول در مورد چیزهای خوب صحبت کنیم: شما یک ماه فرصت دارید
سالی یک بار به تعطیلات میروی، من را برای غذا خوردن، خرید بیرون میبری و برای رفتن به شیامن قرار میگذاری و
گولانگیو. سه سال عکسهای زیادی برای ما باقی گذاشت. وقتی سرم شلوغ باشد، تو پدر و مادرم را تا پینگتان همراهی خواهی کرد.
برای دیدن دریا، خوردن غذاهای خوشمزه و نوشیدن چای شیر. من دوریان دوست دارم، تو آن را برای من خواهی خرید، نه فقط این، بلکه همچنین
هرچی که دلت بخواد. گفتی نمیذاری به کسی حسادت کنم، اما این کارو نکردی، من هنوز به بقیه حسادت میکنم: به بقیه حسادت میکنم
دخترا، من میتونم با دوست پسرم غذا بخورم، میتونم با دوست پسرم برم خرید، میتونم با دوست پسرم برم سفر،
خیلی چیزها از دست رفته، اما تو همیشه میگویی: من اول پسر چینی هستم و در نهایت دوست پسرت. تو یک
مسئولیت سنگینی بر دوش شماست و خانه خود را برای همه بنا کنید.
این هم نامه من به شما:
برای تو عزیزم: باد تابستانی سرد است. یک برگ اقاقیا، یک برگ در حال کندن.
زمان به سرعت میگذرد،
سه سال از آشنایی من با تو گذشته. بهش فکر کن،
صحنههای گذشته مثل فلشبکهایی واضح هستند.
اگرچه ما از هم جدا شدهایم،
هزاران مایل از هم فاصله دارند
اما خوشبختانه آنها تسلیم نشدند. از ملاقات شما متشکرم
ممنون که در این مسیر همراهم بودید.
اولین ملاقات، در دروازه نگهبانی،
آن روز آسمان صاف بود.
من دنبال قیافه تو تو جمعیت میگردم
اما وقتی دستت را میگیرم، تا امروز
بعد از شروع مدرسه،
تو در کوانژو هستی، من در فوژو هستم،
میخواهی مرا ببینی،
اما درخواست مرخصی یک "کار سخت" است.
هنگام نگه داشتن برگه مرخصی برای سرپرست تیم جهت گزارش وضعیت،
لازم است که منظم و مرتب باشم، اما در عین حال هیجان را در ته قلبم سرکوب کنم.
وقتی تعداد مکانهای بیرون رفتن پر شد، امروز برای آمادگی رزمی در خدمت خواهم بود...
مرخصی گرفتن از کار میتواند «دشوار» شود
جلسات فقط میتوانند به «فرنی تلفنی» تبدیل شوند.
«هستی؟ آخر هفته چیکار میکنی؟»
«آزمون آمادگی جسمانی، بعد از پنج کیلومتر آماده دویدن خواهم بود.»
«چقدر طول میکشه تا برگردم؟... ها؟ اون شخص کجاست؟»
اغلب من در حال تمرین هستم و شما منتظرید.
شما میگویید اشکالی ندارد.
من درماندگی نهفته در کلمات را درک میکنم.
لبخند میزنی و میگویی:
«گفته میشود سربازان به دولت تحویل داده میشوند،
من که نمیتونم از روستا دوست پسر پیدا کنم.»
من که نمیتونم همیشه همراهیت کنم،
من فقط میتوانم افکارم را به ماه بفرستم
باشد که مدتی پیش هزاران کیلومتر با هم زندگی کنیم.
به خاطر بعضی چیزهای پیش پا افتاده افسردهام،
بعد از اینکه فهمیدی، از راه دور به دیدنم خواهی آمد.
من را به یک مغازه سفالگری ببر.
گفته میشود که سفالگری میتواند بدن فرد را پرورش داده و ذهن او را بهبود بخشد.
وقتی گِل را در دست دارید، آن را ممکن کنید.
من ناگهان عاشق سفالگری شدم.
صاف، مستقیم، حتماً از ملزومات حرکاتی است که به من دادی.
شما میگویید: «بولدرینگ کنترل ذهن و قدرت است.»
این روند نیاز به آرامش و صبر دارد.
زیاد عجله نکن.»
دیدم که گلدان پس از خروج از کوره، سخت، ترد و سهبعدی شده بود.
من شادترین لبخندی را که تا به حال داشتهام، دارم.
دیدن هم سخته، جدایی سخته.
زمان به سرعت میگذرد، وقت جدایی است.
روزها طول میکشد تا دیگران با هم آشنا شوند.
و ما سالها بعد همدیگر را ملاقات میکنیم،
از پشتکار شما متشکرم.
حتی احساسات کوچکت،
باعث میشه احساس خوشبختی کنم، از راه دور.
اما افکاری هستند که میخواهند به شما بگویند.
هر پلک زدن چشمانت قلبم را به تپش میاندازد.
هر جادهای که قدم میگذاری پر از گل است.
لطفا بذار دستتو بگیرم، برای یه مدت طولانی برو.
این پاسخ شماست:
عسل:
خوابت برده؟
باران تابستانی بیرون پنجره.
من اینطرف و آنطرف میروم، اما هرگز نمیخوابم، بدهکار نمیشوم، یا نگران نمیشوم.
نمیدانم چرا، یکدفعه دلم برایت تنگ شد.
خیلی چیزا میخوام بهت بگم، راستش رو بخوای.
من یک توده نارون هستم، اما نمیتوانم کلمهای بگویم، ماه کامل است و ماه گم شده است.
مثل دیروز خداحافظی کن.
کی همدیگر را ملاقات خواهیم کرد؟
دفعه بعد چقدر؟
وعده آسان را نمیتوان به راحتی محقق کرد.
فقط به خاطر اینکه من یک آتش نشان هستم.
آبی آتشین به من ماموریتی داد.
مردم به من روزی دادند.
در مقابل همه، من فقط میتوانم مسئولیت و پاسخگویی را انتخاب کنم
دوستت دارم!
زمان ارسال: ۱۱ ژوئیه ۲۰۲۲